می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ شدم... می خواستم بگم هیچکی جای تورو نمی گیره چون تو بودی که تو روزای مهم زندگیم پیشم بودی... می خواستم بگم ... بگم دوست ندارم هیچوقتتنها بمونی...(تو البته دوستای زیاد داری) دوست ندارم حرفات رو انقدر به هیچکی نگی تا همش واسه خوددت بمونه(شایدم عادت کردی یا به کسای دیگه میگی به من نگفتی) بگم که اون آهنگی که امروز گفتی دوستش داشتن بقیه, گفته بودی واسه منه...من میدونم اون بوده! بگم در بدترین حالتی هم که کنار هم بودیم باز هم احساس آرامش میکردم حتی در عصبانی ترین حالت (یه مقدار احمقانه است( می خواستم خیلی چیزا بگم... شاید بهتر که نگفتم... شاید نبایدم می گفتم... اما هنوزم می گم تو عوض شدی و من نمیدونم چرا ... و می ترسم که عوض شدی...تو حالت خوبه خوبه؟!اگر از چیزی ناراحت باشی چی؟! دوست داشتم امروز خوشحال باشی حداقل...به من خوش گذشت... نیم مواظب خودت باش:)

می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ شدم... می خواستم بگم هیچکی جای تورو نمی گیره چون تو بودی که تو روزای مهم زندگیم پیشم بودی... می خواستم بگم ... بگم دوست ندارم هیچوقتتنها بمونی...(تو البته دوستای زیاد داری) دوست ندارم حرفات رو انقدر به هیچکی نگی تا همش واسه خوددت بمونه(شایدم عادت کردی یا به کسای دیگه میگی به من نگفتی) بگم که اون آهنگی که امروز گفتی دوستش داشتن بقیه, گفته بودی واسه منه...من میدونم اون بوده! بگم در بدترین حالتی هم که کنار هم بودیم باز هم احساس آرامش میکردم حتی در عصبانی ترین حالت (یه مقدار احمقانه است( می خواستم خیلی چیزا بگم... شاید بهتر که نگفتم... شاید نبایدم می گفتم... اما هنوزم می گم تو عوض شدی و من نمیدونم چرا ... و می ترسم که عوض شدی...تو حالت خوبه خوبه؟!اگر از چیزی ناراحت باشی چی؟! دوست داشتم امروز خوشحال باشی حداقل...به من خوش گذشت... نیم مواظب خودت باش:)

تابستون یه جوراییه مخصوصا تاریخای بین ۱۴ تیر تا ۲۷ش...خاطره انگیزناکه و من هم که...که...من هم دیگه
و من هم که دیگه...خب دلم میتنگه...یادم میفته...یادم نمیفته...اما دیگه عصبانی نمیشم اخیرا...ممکنه یه جورایی بشم که جور ناراحت کننده ای هست اما عصبانی نه...
این وسط...
الان پسری ۱۷-۸ ساله از دوستان قدیمی چت داره روابط Gf Bf شون رو برم تعریف میکنه و من  می شوم...پس یا من مدت زیادی خنگ بودم....... تازه دارم می فهمم که نه بابا تو هم....
چه میدونم شاید کوچولوتراز ماها روشون زیادتر شده...عجـــــــــــــــــــــــــــب!!
اون وسط!!!(یعنی این وسط تموم شد)
و دارم فکر میکنم که حوصله ندارم دوباره یکی دیگه...پس اصلا نمی خوام....یعنی کافیه اتفاقی اندازه یه میلیمتر بیفته...همش تقصیر این دخترست بابا تازه داشتم زندگیم رو میکردم یه نفری...
گناه دارم!
فکر کنم لازمه صحبتی با تو بدارم...هر چند که جوابی نمیدی باز هم خودم باید یه سری دیگه بد بخت بشم که آخر بفهمم کجا اشتباه کردم...
امروز همین طوری که هنوز دلم داشت شور میزد یه لیوان شکستم(عمدی نه ها) و خوشحال شدم...قضا بلا بوده حتما...خوب شد شکست!
سمینار خوب بود؟!
بات حتما حرف میزنم...
مواظب خودت باش!
 



خب...
میگم که چه خوبه یادت رفته بیای اینجا...منم خوب چرت و پرتام رو می نویسم تا در آینده بهشون بخندم...اگر گریه نکنم....
البته گفتم ۱بار صدات کردم اما یه ذره بیشتر از ۱بار....
و البته نمیدونم چرا همش دلم برات شور میزنه....نمیدونم...یعنی خوب شد انلاین دیدمت...
آروم شدم حداقل تا وقتی بودی...
میدونی آخه هی فکر می کنم که شاید تو....شایدم نه......هیچوقت نبودی اینجوری که من فکر میکنم...فکره دیگه....منم الکی نگران بشو هستم شاید...
..........
اون بالایی هم احساسی بود نا نوشتنی...
مواظب خودت باش...

ای روزگار....چه قدر مجبورم الکی این آدمایی که یه روزی ازشون خیلی بدم میومد رو تحویل بگیرم..شایدم مجبور نیستم یعنی...چه میدونم!!

دروز یکی عین حرفای حدود یک سال پیش خودم رو بم می گفت البته من مخاطب نبودم داشتم دلداریش میدادم...
یعنی نتونستم چیزی هم بگم که خوشحال شه از نظرم حق با اون بود ...
خیلی هم حق داشت....
انقدر باش احساس همدردی می کردم که وقتی دیدم با گریه زنگ زده که من برم دنبالش دلم نیومد نرم..تازه رسیده بودم جلو خونه...
خیلی گناه داشت...
چرا همیشه اینطوریه؟!
تا شب داشت گریه می کرد...
را خیلی از آدما انقدر مزخرفن؟