-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 02:23
هر چند اینجا نوشتن خیلی کار بیهودهای هستش چون جز خودم کسی نمی خونه چون اونی هم که اگر بخونه یه آدم هیچ عوض نشو هستش که .... ولی خب شاید امشبم یه بار بنویسم... خب.. اینم از امسال تابستون فکر نکنم اتفاق جدید و تازه ای تا آخرش دیگه بین ما بیفته...خسته شدم از اینکه بخوام دنبلت بدوم و تو هی فرار کنی...البته قرار نبود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 01:01
به خاطر همه چیز بخشیدمت به خاطر شنبه شب هیچوقت نمی بخشم! دیگه هیچوقت.......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 03:40
خب عزیزم اگه نمی تونی دیگه به من ربطی نداره من تلاش خودم رو کردم کَت!! اما نمیدونم اگه نمی چتید پس اون status بازیتون چیه؟! خوشم میاد هیچوقت نفهمیدید دقیقا دارید چی کار میکنید!! اگه همه مردم مثل شما دوتا بودند که دیگه هیچی!! البته status بازی بازیه لذت بخشیه.. اما تورو خدا بفهم داری چیکاری میکنی و چی دلت می خواد یا...
-
تمام!
شنبه 1 مردادماه سال 1384 03:38
تو دیوونه ای کتی!!! می فهمی؟! دارم خسته میشم از دستت...برو با آدم حسابیا بگرد..این احمقم شد آدم؟!...یه پسر اشغال بی معرفت...اصلا من موندم وقتی پسر به اون خوبی گیرت اومده واسه چی این نامرد رو بش جواب سلام میدی؟!...واسه چی بش اس.ام.اس میزنی؟!....حالت خوبه بچه؟!...اگه نفهمیدی همین الات بت می گم میل خودت گوش کن یا گوش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 01:02
واقعا خیلی خنگم!!! پس تو کی می خوای آدم بشی بچه؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 01:00
می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 01:00
می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 04:02
تابستون یه جوراییه مخصوصا تاریخای بین ۱۴ تیر تا ۲۷ش...خاطره انگیزناکه و من هم که...که...من هم دیگه و من هم که دیگه...خب دلم میتنگه...یادم میفته...یادم نمیفته...اما دیگه عصبانی نمیشم اخیرا...ممکنه یه جورایی بشم که جور ناراحت کننده ای هست اما عصبانی نه... این وسط... الان پسری ۱۷-۸ ساله از دوستان قدیمی چت داره روابط Gf...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 04:37
خب... میگم که چه خوبه یادت رفته بیای اینجا...منم خوب چرت و پرتام رو می نویسم تا در آینده بهشون بخندم...اگر گریه نکنم.... البته گفتم ۱بار صدات کردم اما یه ذره بیشتر از ۱بار.... و البته نمیدونم چرا همش دلم برات شور میزنه....نمیدونم...یعنی خوب شد انلاین دیدمت... آروم شدم حداقل تا وقتی بودی... میدونی آخه هی فکر می کنم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 20:57
ای روزگار....چه قدر مجبورم الکی این آدمایی که یه روزی ازشون خیلی بدم میومد رو تحویل بگیرم..شایدم مجبور نیستم یعنی...چه میدونم!! دروز یکی عین حرفای حدود یک سال پیش خودم رو بم می گفت البته من مخاطب نبودم داشتم دلداریش میدادم... یعنی نتونستم چیزی هم بگم که خوشحال شه از نظرم حق با اون بود ... خیلی هم حق داشت.... انقدر باش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 12:37
I HATE & HATE & HATE & JUST HATE ALL OF THEM EVEN YOU
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 23:31
باشه جواب من رو هم نده... عجب احمقم من... منم از اینجا میرم.. دیگه هم پیدام نمی کنی... خداحافظ... می خوای بدون می خوای ندون!می خوای باور کن می خوای باور نکن!برام فرق هم نمی کنه با کسی دیگه هستی یا با هزار نفر!دیگه مردی یا زنده ای!حالت خوبه بت خوش میگذره یا نمیگذره.... هنوز هم برای من نیمای منی!!!!! می فهمی؟! خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1384 00:32
هر روز نامه بنویس..بعد برارشون تو بطری و بنداز تو دریا...بالاخره یه روز یکی پیدات میکنه!! شایدم یه وقت دریا پر از بطری شد... راستی اون همه بطری از کجا گیر بیارم حالا؟! مممـــــــ...این همه مردم نوشابه و غیره می خورن تو دنیا گیر میاد هر چه قدر بخوام بطری هست!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 03:53
همه چی تقریبا خوب پیش میره براش...خوب هم که نباشه معمولی...زمان خیلی چیزارو از یادش برد...و یه حس بی نام که نذاشت دوباره به خاطراتش دست بزنه و بخونشون...با اینکه هر جا میره همراهشه...از ترس اینکه مبادا کسی پیداشون کنه...نتونست کلا نابودشون کنه...عادتیه که از بچگی داشت کوچکترین چیزی که ازش خاطرات خاصی داری باید نگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 23:44
اه! معلوم خب وقتی استاد ضایعت کنه! وقتی زنیکه جلوی در بت گیر الکی بده! وقتی جلو دانشگاه takeoff میکشی از حرص!! وقتی اعصابت طبق معمول خورده.................................... تصادف میکنی دیگه!!! همینه دیگه آخرش!!! اما به خدا ماشینه تند اومد من ندیدمش!!!!! چه میدونم... دلم واسه بچه اش سوخت فکر کنم مریضیه عقب موندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 23:21
آخه بچه چطوری بفهمونم بت که دوست داشتن زیادی خوب نیست؟! اصلا رو هوا کسی رو دوست داشتنم کار خوبی نیست! من که همه ی تجربیات موفق و نا موفق زندگیم رو بت گفتم:( واسه چی نمی خوای بفهمی؟!به من هیچکی از این حرفا نزد منم اشتباه کردم حالا که من دارم بت همه چی رو می گم واسه چی گوش نمیدی؟! خوبه منم دو سال تورو بذارم سر کار؟! منم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1384 23:53
دههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه! خب تمرین حل نکردک که حل نکردم! به جهنم...دلم نخواسته!واسه چی اعصابم رو خورد کنم....حل نشده...تمرینه دیگه حل نمیشه!!!! بیچاره علی...بیچاره من!
-
هنوز.......؟!
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 20:12
ببینم تو هنوز ...؟! من هنوز چی؟! ببینم تو هنوز.... هنوز به گذشته فکر می کنی؟!... آره! هنوز دست از سر من برنداشتی؟!...نه! هنوز شبا گریه می کنی؟!...نه! هنور از من متنفری؟!...اوووه!آره! هنوز با کسی دیگه نیستی؟!...چرا! و هر روز می پیچونمش چون از سر ناچاری دوست شدم!دوستش ندارم! هنوز کاغذ پاره هاتو نگه داشتی؟!...آره! هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 00:40
همین منتظر بودم تو بگی!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 23:40
ای خدا!!!!!!!!!!!!! واقعا احساس اون خری که تو گل می مونه رو الان درک می کنم.... خب حالا چی کار کنم؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1384 16:59
هه!هه! بعضیا حس ریاست برشون میداره...یعنی عقدش رو پیدا می کنند بعد یه ذره که دستور بدن فکر می کنند خدا هستند!! اما... در عین حال نمی تونن اون عادت خر حمالی کردنشونم ترک کنند!! واقعا که چه قدر آدم می تونه بدبخت باشه که حمالی کنه تا بش بگن آُرین عجب آدم خوبیه... چه میشه کرد...لیاقت بعضی ها هم همینه...حالا هی هم بش بگن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 19:05
هه!هه! تا کور بشه هر کی چشم نداشت ببینه به من خوش بگذره!!!! انقدر خوش میگذرونم تا تو بمیری!!! اوهووووووووووووووووووووووووووووووووووووم!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 21:45
اصلا نمی فهمم!!! چرا؟! اگر فقط میدونستم چرا!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 02:54
یادته هر وقت با من چت میکردی ساعت ۳ نشده خوابت می گرفت؟!الان ساعت ۲۰ دقیقه مونده ب ۴ث..و تو هنوز آنلاین...دلم هنوزم داره میشنکه.... خییییییییییییییییییییییییییییلی داره میشنکه.... نمی تونم فراموش کنم:( Never!!!! امیدوارم مهربون تر از تو باشه...امیدوارم بد شانس بشی مثل من!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 01:45
"The Long Goodbye" I know they say if you love somebody You should set them free so they say But it sure is hard to do Yeah, it sure is hard to do And I know they say if they don't come back again Then it's meant to be so they say But those words ain't pulling me through Cos I'm still in love with you I spend each day...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 03:05
نمیخوام دوباره خاطره ها رو مرور کنم..می نویسم چون نمی خوام فراموش بشن انگار که هیچوقت نبودند...رعایت ترتیب زمانیش سخته برام...هر چی یادم بیاد رو می نویسم...چون آخرین باره که می خوام به یاد بیارم...به گذشته می سپارمشون به سختی...اما مجبورم...به یاد آوردنشون چیزی رو درست نخواهد کرد...فقط دل تنگی میاره با غم و نه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1384 02:41
----- امروز ----- دیروز تو...مبهم دورتر از اینجا...شاید یک خواب آروم...بدون خداحافظی...شاید خوشحال و آزاد...شاید کمی ناراحت...من...سر جای همیشگی...آرزوی یک خواب راحت بدون گریه با کمی لبخند...نگران برای جواب خداحافظی...خاطرات مبهم...you sang to me... تمام لحظه ها...چشمای مانند دریا...باید آبی باشه؟!...نه مثل دریا...مثل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 02:12
اصلا مهم نیست...نه... اصلا مهم نیست....نه...بازم من مثل همیشه کمی کم دارم!! میری مهمونی ی ساعت رو نیگا میکنی که چی؟!.....فرت فرت موبایلت رو نیگا می کنی که جی؟!....آخرش از مهمونیه میای بیرون ذوق میکنی که چی؟!....از ماشین اول از همه پیاده میشی که چی؟!...پله هارو ۴تا یکی بالا میری تند تند که چی؟!....لباساتو عوض نمیکنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 23:32
be kind! 1383 is going to go..a new year is coming...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 23:02
Dust In The Wind I close my eyes Only for a moment, then the momen't gone All my dreams Pass before my eyes, a curiosity Dust in the wind All they are is dust in the wind Same old song Just a drop of water in an endless sea All we do Crumbles to the ground, though we refuse to see Dust in the wind All we are is dust...