هر چند اینجا نوشتن خیلی کار بیهودهای هستش چون جز خودم کسی نمی خونه چون اونی هم که اگر بخونه یه آدم هیچ عوض نشو هستش که .... ولی خب شاید امشبم یه بار بنویسم...
خب..
اینم از امسال تابستون فکر نکنم اتفاق جدید و تازه ای تا آخرش دیگه بین ما بیفته...خسته شدم از اینکه بخوام دنبلت بدوم و تو هی فرار کنی...البته قرار نبود اینجوری باشم دیگه نمیدونم چرا اینکارو تکرار کردم ولی اشتباه کردم طبق معمول دربارت...
تو راست میگی..من در موردت بد شانسی آوردم...اون خیلی زیاد که تو نمی تونی تصور کنی...
اگر ای جوری خوشبختی پس خوشبخت بمون...البته از دید من خوشبختیه تو یه مورد زود گذر می تونه باشه ساعت های زندگیت- که مربوط به دنیای من نیست البته- رو با آدمایی تقسیم میکنی و باهاشون احساس خوبی داری که معلوم نیست تا کی میتونی دور خودت نگهشون داری...هیچوقت مگسای دور شیرینی رو یادت نره!!! البته تو شیرینی نیستی به نظرشون اما خب...
منم دوستای زیادی دارم اما از رفیق باز بودن خوشم نمیاد تو هنوز بچه ای و این رو نمی فهمی این رو جدا میگم نه از سر هیچی شاید یه روز بزرگ بشی بفهمی شایدم هیچوقت بزرگ نشی ...آدمی که نخواد اپسیلونی از مواضع اشتباهش بیاد پایین بزرگ نمیشه...اگر من پاییز بالاخره تسلیم اشتباهامون نشده بدم و باز ادامه میدادیم من هم بزرگ نمیشدم و البته من خواستم که اشباهات رو درست کنیم اما تو این رو نخواستی...حالا کیه که به اشتباهاتش ادامه میده؟! من یا تو؟!...
من اینده ام از تو جداست لازم نبود نسخه براش بپیچی که من برای خودم اینده ترسیم کنم..اینده ی خودم رو کاملا می شناسم و اگر کمی شانس بیارم که اونجور بشه مشکل دیگه ای باش ندارم...تو حتی هیچوقت حاضر نشدی با هم درباره ی اینده ی زندگی هامون صحبت کنیم...ما می تونستیم حرفای زیادی با هم داشته باشیم...فکر کردی بقیه مردم به هم چی میگن؟!...تو نخواستی هیچوقت هیچی درست بشه..چون هر گونه کاری که باعث تغییر وضع بشه رو مساوی با عوض شدن خودت میدونی...طرز تفکره اشتباهت...عوض شدن با انعطاف پذیری فرق داره و تو هیچکدوم رو نداری البته!!
اره می تونی سنگ باشی کما اینکه هستی و بودی...اگر چیزی ادامه پیدا کرد از سریش شدن من بوده احتمالا تو این نزدیک ۱سال جدایی وگرنه تو هیچوقت دیگه من رو به یاد نیاورده بودی همونطور که نیاوردی با همه ی این وجود که من هی سر و کلم پیدا شد...فکر نکن اگه بعضی روزا بات حرف زدم اگه باز دعوتت کردم اگه باز دستات رو گرفتم فراموش کردم بی معرفتی هات رو...
تو سنگی!!! اگر نبودی برخورد بهتری هم می تونستی با قضیه داشته باشی...
و خودخواه...
که دلیل اصرارت برای اومدن من به کر این بود که من با بچه ها باشم؟! مگه من مشکلم بی بچه ها بودن بود؟!
که با بعضی ها اونجا صمیمیتری؟! به من چی میرسه از اینکه تو میتونی در جمع با بعضی ها صمیمی تر باشی؟!...من در اون جمع گم میشدم برات...
اگر خودخواه نبودی می تونستی بگی دوست داری من بیام چون شاید من و تو بتونیم کمی در زندگیه هم قاطی بشیم...حداقل این رو می تونستی بگی..
اما باز هم چه فایده که کمی در جمع دوستای تو من وارد بشم...باز هم هیچی به من نمیرسید و احتمال اچیزی رو هم برای تو نداشت و ارضا نمیکرد..تو دوست نداشتی با من باشی چه با جمع چه بی جمع هیچوقت نگفتی دوست داری...که اگر دوست داشتی هفته ی قبل یک تعارف درباره ی گردشتون بم میزدی...در کمال پر رویی فقط گفتی: دنیا بود..داریم میریم گردش!!
منظورت از کارایی که کردی وحذفایی که زدی رو نم فهمم...
یک آدم یا  می خواد با کسی دوست باشه یا نمی خواد...تو معلوم نیست کدومی..
که فکر نکن ندیدم اون موقع که بعد از کنسرت گفتم یکی دیگه پیدا شده حالت قیافت چه جوری عوض شد!!! شایدم من اشتباه درکش کردم...احتمالا از خوشحای بود اون قیافه حتما خوشحال شدی که از شر من راحتی!!
البته اون قضیه هم برای همیشه تموم کردم ...به درد هم نمی خوردیم من و اون!
می تونم شرط ببندم که تو مسنجر برای من زدی همیشه اینویز باشی...مگه نه؟!
من تورو آقای فاتحی صدا نخواهم کرد مثل یک شاگرد ...نمی تونستی مجبورم کنی که سر کلاس مثل بقیه تورو استاد بدونم...
اگر هم من رو کشتی اشکال نداره...تعبیر خوابت خیلی راحته...یه جمع شبیه کر...من...تو...و تو من رو کشتی....و بردنت دادگاه...من تو جمع مردم به خاطر چیزایی که به تو ربط داره حتما تو و وجدانت!
جنبه هم نداری که آدم تحویلت بگریه...حیف اس ا م اس دیشب که به آدم بی احساسی مثل تو زدم..یادم نبود اصلا یادت نمیمونه چیزایی که به من ربط داره...

آخرین حرفی که میگم هم...انقدر خودخواه نباش...آدم خودخواهی می شناسم که با همه ی چیزای خوبی که خدا سر راهش گذاشت هیچوقت خوش بخت نشد!

به خاطر همه چیز بخشیدمت به خاطر شنبه شب هیچوقت نمی بخشم!
دیگه هیچوقت.......

خب عزیزم اگه نمی تونی دیگه به من ربطی نداره من تلاش خودم رو کردم کَت!!
اما نمیدونم اگه نمی چتید پس اون status بازیتون چیه؟!
خوشم میاد هیچوقت نفهمیدید دقیقا دارید چی کار میکنید!!
اگه همه مردم مثل شما دوتا بودند که دیگه هیچی!!
البته status بازی بازیه لذت بخشیه..
اما تورو خدا بفهم داری چیکاری میکنی و چی دلت می خواد یا نمی خواد همیشه همینطوری هستی دور خودت نچرخ بچه!!!

تمام!

تو دیوونه ای کتی!!!
می فهمی؟!
دارم خسته میشم از دستت...برو با آدم حسابیا بگرد..این احمقم شد آدم؟!...یه پسر اشغال بی معرفت...اصلا من موندم وقتی پسر به اون خوبی گیرت اومده واسه چی این نامرد رو بش جواب سلام میدی؟!...واسه چی بش اس.ام.اس میزنی؟!....حالت خوبه بچه؟!...اگه نفهمیدی همین الات بت می گم میل خودت گوش کن یا گوش نکن...اینکه از این به بعد دوست داری بازم اعصابت خورد بشه یا کسی بخواد تحویلت نگیره و شخصیتت خورد بشه با خودته...
ایشون پست ترین آدم دنیاست!!! یادته که؟!
ایشون با شما فقط یه قسمت خاصی از وجودشون رو ارضا میکد و بعد میرفت با بقیه خوش میگذروند!!! یادته که؟!
ایشون وقتی شما ۱ هفته وقت براش میذاشتی از اون یه هفته ۳ دقیقه بت تلفن زد!! یادته؟!
ایشون شمارو از همه پنهان کرد!! به دلیل نا معلوم برای تو..اما حتما دلیل محکمی داشتند...سر کار بودی همیشه!! میفهمی؟!
ایشون اون شبایی که تو داشتی گریه میکردی سرش رو راحت رو بالش گذاشت و خوابید!! من میدونم!
ایشون تمام اون مدت از مهر تا فروردین رو که تو داشتی نیست و نابود میشدی به تمام خوش گذرونی هاش رسید!!
ایشون تورو مهمونی دعوت نکرد یادته تو براش نذری بردی فقط چند وقت پیشش بود؟!
ایشون تورو نابود کرد!!!
احساسات تورو ازت گرفت!!!
جواب هیچ کدوم از حرفایی که برات مهم بود رو نداد!!!
همه رو به تو ترجیح داد!!!
تو رو در بدترین حالت تنها گذاشت و رفت!!!
تو چه میدونی؟!
همه مهمونی هایی که تو خبر نداشتی...همه گردشایی که نمیدونستی...
حتی دوستاش مگه نگفتن نه دفعه اولش نبود مهمونی می گرفت؟!
همش به تو دروغ گفته میبینی؟!
همه چیز رو ز تو پنهان کرده میبینی؟!
تو از کجا میدونی اصلا اینا همش نقشه نیست واسه دست انداختن دوباره تو؟!
دیگه با هیچ خواجه نصیری اجازه نداری ارتباط داشته باشی...فهمیدی؟! همشون دارن تورو به مسخره میگیرن!!
تو غلط کردی که از یادش نبردی!!!
تو بیخود کرد که همه ی حرفای مهم زندگیت رو به همچین آدمی که برات هیچ ارزشی قائل نبود گفتی!!
تو در حق خودت جنایت کردی!!
اما میدونی؟!
دوست دارم سرطان بگیره بمیره...زجر بکشه بعد بمیره....واقعا دوست ندارم اصلا دیگه که دعا کنی حالش خوب باشه...لازم نیست بگی مواظب خودش باشه..نمی خواد نگران همچین پست رذلی بشی...نگران نباش ایشون همیشه حالش از تو بهتر خواهد بود...احتمالا او نروزی هم که به فرض محال با این شانس خوبش قرار باشه زجر بکشه بمیره تو خودت نیستی که ببینی!!! اصلا مگه اون هیچوقت نگران حال تو شد؟! فکر کردی هیچوقت از خودش پرسید که اون دختر چی شد؟!...زهی خیال باطل کوچولو.....
بذار بره هر لجنی می خواد بشه....اصلا هر چی که میشه به تو چه....اما دوست داری بدبخت شه میدونم!!!
این آدم خوش شانس؟!...فکر نکنم!
تمومش کن..فراموش کن...این آدم هیچوقت نبود ز حالا به بعد هم نیست...بندازش تو سطل آشغال تاریخ...آتیشش بزن..اون دیگه نیست...
همه حرفایی و فکرایی که اخیرا کردی هم توهم بود عزیزم بی خیال شو...هیچیش عوض نشده همون آدم بیخود همیشگیه واسه تو...
باز هم میل خودته خودت رو کوچیک کنی یا نه....
بذار زمانی برسه که اون حسرت داشتنت رو بخوره...کسی رو دوست داشته باش که دوستت داشته باشه....همین دوست جدیدت چرا سر اون خالی میکنی همه چیز رو وقتی که دوستت داره؟!...از این به بعد دوستش خواهی داشت...قول میدی!...دوستت هیچی کم نداره خره از من گفتن!!
دنیا کوچیکه...و زود به زود روزا تموم میشه...اخر قصه رو زمانی می فهمی...یه روز دوباره به هم میرسید و اونقت هر کس خوشحال تر بود برنده است..اینطور نیست؟!
قول میدم تو خوشبخت ترینی!!
همه چیز تموم...
از فدا تو یه دنیای نو از خواب بیدار شو ....

واقعا خیلی خنگم!!!
پس تو کی می خوای آدم بشی بچه؟!

می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ شدم... می خواستم بگم هیچکی جای تورو نمی گیره چون تو بودی که تو روزای مهم زندگیم پیشم بودی... می خواستم بگم ... بگم دوست ندارم هیچوقتتنها بمونی...(تو البته دوستای زیاد داری) دوست ندارم حرفات رو انقدر به هیچکی نگی تا همش واسه خوددت بمونه(شایدم عادت کردی یا به کسای دیگه میگی به من نگفتی) بگم که اون آهنگی که امروز گفتی دوستش داشتن بقیه, گفته بودی واسه منه...من میدونم اون بوده! بگم در بدترین حالتی هم که کنار هم بودیم باز هم احساس آرامش میکردم حتی در عصبانی ترین حالت (یه مقدار احمقانه است( می خواستم خیلی چیزا بگم... شاید بهتر که نگفتم... شاید نبایدم می گفتم... اما هنوزم می گم تو عوض شدی و من نمیدونم چرا ... و می ترسم که عوض شدی...تو حالت خوبه خوبه؟!اگر از چیزی ناراحت باشی چی؟! دوست داشتم امروز خوشحال باشی حداقل...به من خوش گذشت... نیم مواظب خودت باش:)

می خواستم بهت بگم... می خواستم بگم که چه خوبه که دیگه از اون خاطره های قدیمی ازت متنفر نمیشم... می خواستم بگم چه خوب شد که 3سال پیش تو دوستم شدی... می خواستم بگم که هیچوقت تورو یادم نرفت حتی 1 روز... می خواستم بگم مرسی... می خواستم بگم مرسی که باعث شدی من بزرگ بشم... می خواستم بگم که بازم از یادم نمیری چون با تو بزرگ شدم... می خواستم بگم هیچکی جای تورو نمی گیره چون تو بودی که تو روزای مهم زندگیم پیشم بودی... می خواستم بگم ... بگم دوست ندارم هیچوقتتنها بمونی...(تو البته دوستای زیاد داری) دوست ندارم حرفات رو انقدر به هیچکی نگی تا همش واسه خوددت بمونه(شایدم عادت کردی یا به کسای دیگه میگی به من نگفتی) بگم که اون آهنگی که امروز گفتی دوستش داشتن بقیه, گفته بودی واسه منه...من میدونم اون بوده! بگم در بدترین حالتی هم که کنار هم بودیم باز هم احساس آرامش میکردم حتی در عصبانی ترین حالت (یه مقدار احمقانه است( می خواستم خیلی چیزا بگم... شاید بهتر که نگفتم... شاید نبایدم می گفتم... اما هنوزم می گم تو عوض شدی و من نمیدونم چرا ... و می ترسم که عوض شدی...تو حالت خوبه خوبه؟!اگر از چیزی ناراحت باشی چی؟! دوست داشتم امروز خوشحال باشی حداقل...به من خوش گذشت... نیم مواظب خودت باش:)